محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

روزای بعداز تولد 3 سالگی

سلام بر گل پسر نازم نازگلم از این روزای بعد تولد و بعد عزاداری بگم که اون روزی که تولدت بود وبت رو اپ کردم و بهت نشون دادم که تولدته و با دیدن شمع و کیک و بادکنک مجازی ذوق زده شدی .وقتی هم بابامهدی از سرکار اومد خونه فورا رفتی بهش گفتی بابایی امرو تولدمه ها.بیا تو کامپیوتر ببین.اون شب هم وقتی رفتیم بیرون دسته روی به خاله جون زهره گفتی:خاله جون خاله جون امروز تولدمه ها.خاله جون هم بهت تبریک گفت و روبوس کردین.حتی به مادرجون هم یاداوری کردی که مادرجون گفت بعد محرم یه کیک خوشگل بخر و کادوی تولدت رو بگیر. اون شبای محرم تو علی با سربند و زنجیر به دست میرفتین عزاداری و وقتی میدیدین که بچه ها تو دسته ها طبل میزنن میگفتین که من طبل می...
24 آبان 1393

تولد در مهد

سلام گل پسرم نانازم بعد از 10 جلسه کلاس رفتن هنوز شما تنهایی سر کلاس نمیری و پافشاری و لج می کنی که تو هم بیا تو کلاس.با اون روشی که خانم معلم تون بکار بردن همه بچه ها رفتن سر کلاس و از مامان شون جداشدن الا شما! عزیزم ماه محرم شروع شده و تولد امسال شما هم دقیقا مصادف با تاسوعا و عاشوراست و اون موقع که نمیتونیم تولد یگیریم.از طرفی هم که عزیزجون بیمارستانن اصلا دل و دماغ جشن گرفتن نیست.اما امروز که رفتیم سر کلاس طبق معمول همه ی بچه ها داخل کلاس بودن و شما بیرون و در حال نق زدن.که دو تا از مامانا با کیک تولد اومدن و گفتن تولد بچه های ماست و برای الیناجون و ملیسا جون تولد گرفتیم و کیک خوردیم لبته تو از اونجایی که سرما خوردی ...
3 آبان 1393
1